
کار تحقیقی خیلی جالب و کاربردی و خواندنی فیش های تبلیغی
داستان :
مسموع شد که شبی بحرالعلوم گفت: مرا اشتهای شام خوردن نیست. پس از آنفرمود که غذای بسیار در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچههای نجف گردید. پسبه در خانهای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن او با عروس گرسنهبودند و چیزی نداشتند. پس بحرالعلوم، دق الباب نمود، داماد بیرون آمد . سید فرمود:…